علامه طباطبايي از برخي آيات قرآن، نظرية استقلال دلالي قرآن را استنباط کرده و آن را مبناي روش تفسيري خود قرار داده است. اين مقاله درصدد تبيين اين نظريه، بررسي نقش آن در روش تفسيري علامه و پاسخ به برخي نقدهاست. به باور علامه، قرآن در آن حدي که درصدد بيان آن است، به مُبيني غير خود نياز ندارد؛ اما تبيين جزئيات، مصاديق و بطون آيات قرآن نيازمند تبيين معصوم(ع) است؛ لکن اين نيازمندي، در جهت تبيين مطالبي است که قرآن عهدهدار بيان آنها نبوده است.
کليدواژهها: استقلال دلالي قرآن، تفسير قرآن به قرآن، جايگاه روايات در تفسير قرآن.
تفسير قرآن به قرآن نام مفسر کبير، علامه طباطبايي و الميزان في تفسير القرآن را تداعي ميکند. وي حقيقتاً قرآن را مفسر قرآن قرار داده است؛ زيرا آگاهانه به آن پرداخته، از آن دفاع کرده، شيوههاي ديگر را در مقايسه با آن نارسا دانسته، آن را شيوة مفسران راستين قرآن برشمرده و در عمل، بيش از مفسران قبل از خود با مهارت و موفقيت شايان توجه آن را به کار گرفته است (بابايي و ديگران، 1379، ص 266 ـ 267). زيربناي روش تفسيري علامه در الميزان، نظرية استقلال دلالي قرآن اســت. وي اين نظريه را از آيات قرآن به دست آورده است. اين ديدگاه، چند پرسش مهم را در انديشة مخاطبان برانگيخته است:
الف. مراد از استقلال دلالي قرآن چيست و چه تأثيري در روش علامه در تفسير الميزان دارد؟
ب. براساس اين نظريه، نقش و جايگاه روايات معصومان در تفسير قرآن چه ميشود؟
تاکنون در اينباره آثار متعددي نگاشته شده است، از جمله:
1. «نظرية استقلال قرآن (مصاف علامه طباطبايي با اخباريان)» (ميري، 1379، ص 121- 131)؛ برخي دليلهاي اين نظريه در انتهاي مقاله نقد شده است.
2. «تأملاتي در ميزان کارآيي روش تفسير قرآن به قرآن» (ايزدي، 1386)؛ نويسنده پس از اشاره به پيشينه و ادلة اين روش، ملاحظاتي را دربارة آن طرح کرده است.
3. «روش صحيح تفسير قرآن (تحليل و نقد نظريه استقلال قرآن)» (مهدي، 1385)؛ اين نوشتار اثري انتقادي در باب نظرية استقلال و ادله آن است.
4. «استقلال قرآن در بيان و نقش روايات در تفسير از منظر علامه طباطبايي» (رستمنژاد، 1390)؛ اين مقاله با تبيين نظرية استقلال، در مقام دفاع از آن برآمده است (همان، ص 120).
اين پژوهش تبييني متفاوت از نظرية استقلال بياني قرآن است. در اين مقام نخست، مروري بر تعريف تفسير از ديدگاه علامه ميکنيم، سپس به تبيين نظرية استقلال و نقش آن در تفسير و پاسخ به برخي منتقدان ميپردازيم.
تفسير در ميان قرآنپژوهان معمولاً در يكي از معاني ذيل به كار ميرود:
1. تلاش ذهني مفسر براي فهم مراد خدا1. براي نمونه، راغب تفسير را تلاشي براي ابهامزدايي از معاني قرآن و بيان مراد خداوند ميداند (زرکشي، 1408، ج2، ص 164ـ 165). جرجاني نيز در التعريفات چنين معنايي را اراده کرده است (جرجاني، 2009م، ص 67، رقم 516).
2. مجموعهاي از قضايا و مسائلي كه هدف از آنها، كشف مراد خداوند از آيات قرآن است. به مثال، ابوحيان اندلسي تفسير را علمي جامع ميداند که علومي مانند علمالقرائة، علماللغة، علوم ادبي و بلاغي را دربر ميگيرد (سيوطي، بيتا، ج4، ص 194). زرکشي نيز تفسير را علمي ميداند که از رهگذر آن، قرآن فهميده ميشود (همان، ص 195).
3. مراد خداوند از آيات قرآن. در اين تعريف، حاصل مصدر مراد است؛ وقتي ذيل يك آيه ميگويند: «تفسيره كذا» يعني مراد خداوند از آيه چنين است. مثلاً امام باقر(ع) ذيل آية «وَإِذَا أرَدْنَا أن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أمَرْنَا مُتْرَفِيهَا» ميفرمايد: «تفسيرُها، أمَرْنا أكابِرَها؛ يعني مراد از مترفين در آيه، بزرگان قوم هستند» (عياشي، بيتا، ج2، ص 284).
علامه در تعريف تفسير، اصطلاح اول را اراده کرده است؛ آنجا که مينويسد: التفسيرُ هو بيانُ معانِي الآياتِ القرآنيةِ والکشفُ عَنْ مقاصدِها ومداليلِها (طباطبايي، 1393، ج1، ص4).
برخي قرآنپژوهان، «بيانُ معانِي الآياتِ» را ناظر به مرحلة اول تفسير (بيان مفاد استعمالي) «والکشفُ عَنْ مقاصدِها ومداليلِها» را ناظر به مرحلة دوم (کشف مراد جدي) دانستهاند. به نظر ايشان، ذکر مداليل بعد از مقاصد، از وضوح تعريف کاسته است (بابايي و همکاران، 1379، ص 18). برخي نيز تعريف را ناظر به سه مرحلة تفسير دانسته و بيان مقاصد را مرحلهاي پس از کشف مراد خداوند لحاظ کردهاند؛ ولي به نظر ايشان، واژههاي معاني و مداليل براي بيان اين دو مرحله دقيق نيست (رجبي، 1383، ص 11). اگر اين نکته را به تأخر واژة مداليل از مقاصد بيفزاييم، دلالت اين تعريف بر سه مرحلة تفسير، با ابهام و ترديد بيشتري مواجه ميشود.
در تبيين نظرية استقلال به اين نکته خواهيم پرداخت که از ديدگاه علامه، مفاد استعمالي الفاظ و عبارات قرآن در کمال وضوح است و نيازمند بيان نيست (طباطبايي، 1393، ج 1، ص9)؛ بلکه ابهام در مراد و مقصود خداوند است و اين ابهام حاصلِ انس ذهني مخاطب با ماديات است (همان، ص 11). تلاش ذهني مفسر در رفع ابهام نيز از همين نقطه (رفع ابهام از مقاصد و مداليل) آغاز ميشود. به باور علامه، آيات قرآن يا بر مدلول واحد دلالت دارند که عارف به اساليب کلام در فهم آن ترديد نميکند يا بر مداليل متعددي دلالت دارند که يکي از آنها مراد و مقصود خداوند است. وظيفة مفسر نيز يافتن همان مدلول و مقصود است. طبق اين احتمال، تعريف علامه از تفسير، ناظر بر مراحل دوگانه يا سهگانة تفسير نيست، بلکه ناظر بر منزلگاه اصلي تفسير يعني کشف مدلول و مقصود آيات از ميان معاني محتمل است.2
علامه طباطبايي ديدگاه خود را دربارة استقلال قرآن در دلالت در کتاب قرآن در اسلام بهروشني تحت عنوان «قرآن مجيد در دلالت خود مستقل است»، مطرح کرده است. وي در اين باره مينويسد:
قرآن مجيد که از سنخ کلام است، مانند ساير کلامهاي معمولي از معني مراد خود کشف ميکند و هرگز در دلالت خود گنگ نيست و از خارج نيز دلايل وجود ندارد که مراد تحتاللفظي قرآن جز آن است که از لفظ عربيش فهميده ميشود (طباطبايي، 1379، ص18).
چنانکه ملاحظه ميشود، علامه استقلال قرآن را با اين جمله توضيح داده است که قرآن در دلالت خود گنگ نيست و دليلي نداريم که قرآن جز آنچه از ظاهر آن فهميده ميشود، چيز ديگري را اراده کرده باشد. بنابراين، علامه با طرح اين نظريه بر اين نکتة روشن اصرار دارد که قرآن در بيان مراد خود کاملاً رسا و گوياست و فهم مراد خداوند با توجه به ظاهر الفاظ و عباراتش، ميسر است و براي فهم قرآن در اين حد نيازمند منبع ديگري نيستيم. طبيعتاً اين نظريه در مقابل نظريهاي است که معتقد است ظاهر آيات قرآن مراد نيست و ما براي فهم مفاد ظاهري آيات قرآن نيز به منبع ديگري مانند روايات نيازمند هستيم.
علامه بر نظرية «استقلال دلالي قرآن» شواهدي اقامه کرده است که ميتواند به فهم دقيقتر مفاد اين نظريه کمک کند:
قرآن از سنخ کلمات و سخنان معمولي و متعارف است که بهروشني معناي مراد خود را ارائه ميکند. در مقابلِ اين سنخ سخن، سخنان غيرمتعارف و رمزگونه است که فهم مراد آنها از ظاهر الفاظ ميسر نيست، بلکه نيازمند منبعي است که از اين سخنان رمزگشايي کنند و مراد متکلم را به مخاطبان بنماياند. علامه در جايجاي الميزان بهصراحت اين موضع را با عبارات مختلف بيان کرده است:
قرآن كريم در ابلاغ پيام رساي خود روش نوظهوري اختيار نكرده و راه جديدي در بهكارگيري الفاظ و تركيب جملات و وضع كلمات به ازاي معاني ابداع نكرده است؛ بلكه همانند راه متعارف را پيموده است، اما امتياز کلام الهي بر ساير سخنان در جهات ديگري است (طباطبايي، 1393، ج5، ص381).
وي ذيل آية شريفة «وَمَا أرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلأ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ» (ابراهيم: 4) به عنوان روش عمومي کتب الهي مينويسد:
خداوند متعال ارسال پيامبران و دعوت ديني را بر پاية معجزهاي خارقالعاده ننهاده است، بلکه آنان را با زبان عادي که با همان زبان با قومشان سخن ميگويند و گفتوگو ميکنند، بر ايشان گسيل داشته است تا با همان زبان محاورة عرفي مقاصد وحي را براي آنان بيان کنند (همان، ج12، ص16).
بار ديگر با اشاره به همين آيه و آياتي که لسان قرآن را «عربي» يا «عربي مبين» ميداند، مينگارد:
اختلاف کلام خداوند متعال با غير او در نحوة استعمال الفاظ و ترتيب جملات و اعمال صناعات لفظي نيست، چراکه قرآن کلامي عربي است که در آن تمام آنچه در ساير کلمات عربي رعايت ميشود، مراعات شده است (همان، ج3، ص78).
قرآن طوائف مختلف مانند بنياسرائيل، مؤمنان، کافران و حتي عموم مردم را مخاطب خود قرار داده و مطالب خود را به آنان القا كرده يا با آنان به احتجاج پرداخته و يا اينکه در مقام تحدي با ايشان برآمده و از آنان خواسته تا اگر ترديدي در الهي بودن قرآن دارند، مثل آن را بياورند. بديهي است که سخن گفتن با مردم با الفاظي که خاصيت تفهيم را واجد نيست، معني ندارد و همچنين تکليف مردم به آوردن مثل چيزي که معني محصلي از آن فهميده نميشود، بيمعني است (طباطبايي، 1379، ص 18).
به باور علامه الزام مردم به تدبر در قرآن و نکوهش از تدبر نکردن در آن، شاهدي ديگر بر اين است که قرآن در دلالت بر مراد خود کاملاً رسا و گوياست و فهم مفاد ظاهري آن متوقف بر منبع ديگري نيست.
وي در اينباره مينويسد:
خداي متعال ميفرمايد: أفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أمْ عَلَى قُلُوبٍ أقْفَالُهَا (محمد: 24) و نيز أفَلأ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلأفًا كَثِيرًا (نساء: 82)؛ دلالت دو آيه بر تدبرپذير و قابلفهم بودن قرآن، روشن است. همچنين از آيه بهخوبي استفاده ميشود که با تدبر ميتوان تعارض بدوي ظاهر برخي از آيات با يکديگر را مرتفع نمود. بديهي است که اگر آيات در معاني خود ظهور نداشتند، تأمل و تدبر در آنها و همچنين حل اختلافات صوري آنها با تأمل و تدبر در آيات قرآن امکان نداشت (همان).
آياتي که قرآن را تبيان (بيان روشن) براي هر چيز و نور معرفي کرده است، دليلي ديگر براي گويا بودن قرآن است. علامه در اينباره مينويسد:
قرآن در آياتي خود را تبيان (بيان روشن) هر چيز و نور معرفي کرده است. چگونه ممکن است، چيزي که خود نور است و بيان روشن براي همهچيز است، خود در اداي مقصود خود گنگ و نارسا باشد و تيرگي ابهام بر مقاصد آن سايه افکنده باشد و براي استيفاي مقاصد خود نيازمند منبع ديگري باشد که آن را روشن نمايد و تيرگي ابهام را از آن برطرف کند؟! (طباطبايي، 1393، ج 1، ص 6)
به نظر علامه روايات نيز مؤيد رسايي و گويايي قرآن است. وي در اينباره مينويسد:
تعداد فراواني از روايات تفسيري مأثور از ائمه(ع) مشتمل بر استدلال به آيهاي بر آية ديگر و استشهاد به يک معني بر معناي ديگر است و اينگونه استدلال و استشهاد درست نيست، مگر اينکه معناي قرآن براي مخاطب قابل فهم باشد و ذهن مستقلاً (بدون نياز به منبع ديگر) بتواند معاني قرآن را درک کند. علاوه بر اينکه رواياتي از ائمه(ع) وجود دارد که بالمطابقه بر رسا و گويا بودن قرآن دلالت دارد. از جمله امام باقر(ع) ميفرمايند: هر کس گمان کند کتاب خدا مبهم است، هلاک شده و ديگران را نيز به هلاکت افکنده است و نيز امام باقر(ع) ميفرمايد: هنگامي که حديثي براي شما گفتم، دربارة جايگاه آن در کتاب خدا از من بپرسيد (همان، ج 3، ص 87).
علامه پس از اقامه شواهد و دليلهايي بر رسا بودن قرآن و حجيت ظواهر آن، مدعي شده که مخالفان اين نظريه، يعني کساني که ظواهر قرآن را حجت نميدانند و معتقدند که فهم قرآن بدون مراجعه به غير ميسر نيست، هيچ دليل و شاهد متقني بر ديدگاه خود ندارند، جز اينکه برخي گفتهاند در تفهيم مرادات قرآن به بيان تنها پيغمبر اکرم(ص) يا به بيان آن حضرت و اهل بيت گرامياش بايد رجوع کرد؛ ولي اين سخن پذيرفتني نيست؛ زيرا حجيت بيان پيغمبر اکرم(ص) و امامان اهل بيت(ع) را تازه بايد از قرآن استخراج کرد و بنابراين چگونه متصور است که حجيت دلالت قرآن به بيان ايشان متوقف باشد؛ بلکه در اثبات اصل رسالت و امامت بايد به دامن قرآن که سند نبوت است، چنگ زد (طباطبايي، 1379، ص19).
از مجموعة عبارات علامه و دليلها و شواهدي که بر آن اقامه شده، بهخوبي برميآيد كه مراد از ديدگاه استقلال قرآن در دلالت اين است که اولاً ظواهر قرآن حجت است و ثانياً مراد خداوند در حدي كه از ظاهر الفاظ و عباراتش فهميده ميشود، براي عموم مخاطبان قابل فهم و گوياست و فهم مراد خداوند در اين حد مطلقاً متوقف بر منبعي ديگر نيست.
برخي قرآنپژوهان نيز نظير همين برداشت را از کلام علامه داشته و گفتهاند: مراد علامه از استقلال قرآن در دلالت بر مقصود، اين است که قرآن در دلالت بر مداليل و تبيين مرادات خويش مطلقاً از غير خود بينياز است. حاصل اين تقرير اين است که فهم مراد خداوند از خلال آيات قرآن مطلقاً متوقف بر بيان معصوم نيست (ميري، 1379، ص 126- 128)؛ اما برخي ديگر در عموميت سخن علامه ترديد کردهاند و با توجه به عملکرد علامه در برخي آيات چنين اظهار داشتهاند که علامه در مقابل سلب کلي فهم که مدعي است هيچکس بدون بيان اهل بيت(ع) از قرآن نميتواند بهره ببرد، معتقد است عموم انسانها ميتوانند ظاهر قرآن را تا اندازهاي درک کنند. بنابراين، برخلاف نظر اخباريان، روش تفسير صحيح منحصر به روش تفسير روايي نيست؛ ولي ممکن است در تفسير برخي آيات نيازمند بيان معصوم(ع) باشيم و کشف مراد خداوند در برخي آيات متوقف بر بيان معصوم(ع) باشد، لذا در تفسير بايد تا حد ممکن به روايات نيز توجه شود؛ ولي در نبود روايات نبايد فهم قرآن را به عذر وابستگي تفسير به روايت تعطيل کرد (بابايي، 1386، ج2، ص 140).
براي تبيين بيشتر مراد علامه از نظرية استقلال، لازم است قلمرو اين نظريه بهدقت بررسي شود.
قلمرو استقلال قرآن در دلالت تا کجاست؟ علامه در مواردي از تفسير خود به برخي روايات تمسک کرده است (همان، ص 138ـ 139)؛ آيا وي در اين موارد از نظرية خود عدول کرده يا اينکه در اين موارد نيز علامه کشف مراد خداوند را متوقف بر ساير منابع ندانسته است؟
با تأملي دوباره در کلمات علامه ميتوان حدود اين نظريه را تعيين کرد و به اينگونه سؤالات پاسخ گفت. در بيان علامه بهروشني سخن از اين است که قرآن در دلالت خود بر مراد و آنچه از عباراتش فهميده ميشود، نارسا نيست و فهم مراد خداوند در اين محدوده متوقف بر منبعي ديگر نيست. منظور از مراد خداوند، همان چيزي است که خداوند با اصول محاورة عقلايي با اين عبارات ارادة بيان آن را داشته است، نه بيشتر؛ اگر چيزي از اين محدوده خارج بود، از ظواهر قرآن به دست نميآيد و به همين دليل از محدودة تفسير خارج است. بايد اول احراز كنيم كه خداوند با عبارات قرآن، طبق روش محاورة عقلايي چه چيزي را ميخواسته به ديگران منتقل كند. هرچه فراتر از اين باشد، پرداختن به آن، ديگر تفسير نيست؛ خواه چيزي بوده كه خداوند نميخواسته با اين الفاظ بيان کند، يا نميخواسته طبق قواعد محاورة عقلايي بيان كند، مثل معاني بطني، يا چيزي كه با اين الفاظ به ضميمة چيز ديگر ميخواسته بيان كند، اينها تفسير آيات نيست (ر.ک: رجبي، 1387). البته گاهي اين حد براي آنچه خدا از آنچه در عمل از ما ميخواهد کافي نيست. در اينجا گاهي مفسر با رجوع به روايات، مصاديق را نيز نشان ميدهد و گاهي حتي تفاصيل را نيز ذکر ميکند. اين کمکي است که مفسر در فهم و عمل به معارف اسلامي به مخاطب خود ميکند (همان، ش 2، ص 219- 220) ولي هيچيک از اينها در محدودة تفسير نيست.
علامه به اشاره يا تصريح، مواردي را خارج از محدودة تفسير شمرده است، از جمله:
به نظر علامه تبيين جزئيات احکام که از ظواهر قرآن به دست نميآيد، در قلمرو تفسير نيست، بلکه در حدود رسالت معصومان(ع) است (طباطبايي، 1379، ص19). وي ذيل آية 102 نساء، پس از اشاره به روايات مربوط به کيفيت نماز خوف و مسافر، مينويسد: بررسى اينگونه روايات موکول به علم فقه و از موضوع تفسير خارج است (طباطبايي، 1393، ج 5، ص 67).
وي جزئيات مربوط به مسح سر را ذيل آية «وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» (مائده: 6) خارج از مدلول آيه دانسته و روايات اين باب را تفسيري نشمرده است. به عقيدة علامه، سنت عهدهدار بيان اين جزئيات است (همان، ص221). همچنين به باور وي تببين جزئيات اعتقادات و تفاصيل قصص که در ظاهر آيات بيان نشده و قرآن دربارة اغلب آنها ساکت است، در محدودة تفسير نيست (همان، ج 3، ص 84؛ ج 4، ص 159 و 388). شواهد ديگري نيز در اين باب هست که جاي تفصيل آن نيست (براي نمونه، ر.ک: همان، ج 8، ص 220).
منظور از بطون آيات معاني پوشيدهاي است که با مفاد ظاهري آيات تناسب دارد، ولي بهروشني از ظاهر آيات به دست نميآيد. دستهاي از بطون آيات، معاني است که در طول معناي ظاهري قرار دارد و با تحليل معناي ظاهري قابل استنباط است (طباطبايي، 1379، ص22) و دستهاي مصاديقي از معناي کلي آيه است که بهآساني به دست نميآيد؛ ممکن است برخي از اين معاني يا مصاديق به قدري پوشيده باشد که فقط براي معصومان(ع) قابل کشف و بيان باشد. به نظر علامه، کشف و بيان اين دسته از معاني در محدودة تفسير نيست. او ذيل آية «وَعَلامَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ» (نحل: 16)، پس از ذکر معنا و مصداق ظاهري آيه، با اشاره به حديثي که نجم را در اين آيه، رسول خدا(ص) و علامات را ائمه(ع) معرفي کرده است، ميفرمايد: اين روايت از باب تفسير نيست، بلكه از باب بطن است (طباطبايي، 1393، ج 12، ص 225). همچنين ذيل آية «قُلْ أرَأيْتُمْ إِنْ أصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِين» (ملک:30) ميفرمايد: در اينباره رواياتي هست که آيه را بر ولايت علي(ع) و دشمني آن جناب تطبيق ميکند که منظور از آنها تفسير آيه نيست، بلکه تطبيق بر مصداق آيه است (همان، ج 19، ص 365). نيز ذيل سورة والتين ميفرمايد: در برخي روايات آمده که تين و زيتون، حسن و حسين، و طور على، و بلد امين رسول خدا(ص) است. ولى اين روايات از باب تفسير نيست (همان، ج 20، ص 322).
به باور علامه قرآن به دليل فصاحت و بلاغت ويژة خود، در بيان مفاد استعمالي کاملاً رسا و گوياست و از اين بابت هيچ ابهامي ندارد. اين بُعد از اعجاز قرآن ـ که مورد پذيرش عموم قرآنپژوهان است ـ ادعاي علامه را بينياز از قيل و قال فراوان ميسازد. وي در اين خصوص مينويسد:
ميان آيات قرآن ـ كه تعداد آن از ششهزار تجاوز ميكند ـ حتي يك آيه نيز نيست كه مفهومش پيچيده باشد، بهطوري كه ذهن در فهم معناي آن متحير بماند؛ زيرا قرآن فصيحترين كلام است و يكي از شرايط فصاحت عاري بودن كلام از اغلاق و تعقيد است، حتي آياتي که از متشابهات قرآن به شمار ميآيد، از جهت مفهوم (مفاد استعمالي) در نهايت وضوح است و تشابه تنها در مراد [جدي] اين آيات است (همان، ج 1، ص9).
به عقيدة علامه، عامل تشابه برخي آيات، علوّ معارف از يکسو و انس تودة مردم به مطالب سطحي و مصاديق مادي است (همان، ص 10 ـ 11). به باور وي مخاطبان، براي رفع تشابه و دستيابي به مراد و مصداق واقعي آيات دو راه در پيشرو دارند: يکي اينکه به بحثهاي علمي، فلسفي و مانند آن روي آورند و حاصل آن را بر قرآن تحميل نمايند و ديگر اينکه قرآن را با قرآن تفسير كنند و معناي آيه را از آيات مشابه آن با تدبر در خود قرآن به دست آورند و مصداق و مراد خداوند را با ويژگيها و خصوصياتي که خود آيات به دست ميدهند، بشناسند که اين همان روش مورد تأييد قرآن است (همان، ص 11). به باور وي، «تفسير قرآن به قرآن همان طريق استوار و صراط همواري است كه معلمان راستين قرآن و هدايتگران آن پيمودهاند» (همان، ص12). علامه متعهد شده است که به ياري خداوند سبحان در حد توان همين مسير را بپيمايد و از تكيه بر حجت نظري فلسفي (دليل غيربديهي) يا فرضية علمي يا مكاشفة عرفاني در مقام تفسير قرآن بپرهيزد (همان).
از جمله ابهاماتي که نظرية استقلال دلالي قرآن برانگيخته، نقش روايات در تفسير قرآن است. طبق حديث ثقلين، قرآن و اهل بيت پيامبر(ص) دو امانت گرانبهايي هستند که هرگز از هــم جدا نميشوند (کليني، 1365، ج2، ص414). آنگاه آيا ادعاي استقلال قرآن در دلالت بهمنزلة ناديده انگاشتن نقش اهل بيت(ع) در تفسير نيست؟ نظرية استقلال بياني قرآن را انديشوري طرح كرده که عمرش را در خدمت به ساحت مقدس قرآن و اهل بيت(ع) صرف نموده است؛ ازاينرو نميتوان به سادگي ايشان را به ناديده گرفتن پيوند قرآن و عترت متهم ساخت. حال بايد ديد که از نظر علامه نقش روايات معصومان در تبيين و تفسير قرآن چيست؟
در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که علامه نهتنها نقش معصومان(ع) را در تفسير انکار نکرده، بلکه در تفسير خود از روايات ايشان استفادههاي گوناگوني کرده که ميتوان آنها را در چهار محور ذيل خلاصه کرد:
از منظر علامه روش تفسير قرآن به قرآن همان روش عترت معصومان(ع) است. به باور وي، «اين روش، همان طريق مستقيم و راه استواري است که معلمان قرآن و هاديان آن در تفسير قرآن پيمودهاند» (طباطبايي، 1393، ج1، ص12). علامه شرط ورود به تفسير را زانو زدن در مکتب اهل بيت(ع) و تأمل و جستوجوي فراوان در آثار ايشان ميداند:
تنها روش صحيح تفسير، استمداد از قرآن براي فهم آن و تفسير آيه به آيه است. تجهيز به اين روش با تأمل و جستوجوي فراوان در آثار پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت او و به دست آوردن ذوق و مهارت در اين روش ميسر ميشود؛ پس از آن ميتوان به عرصة تفسير وارد شد (همان، ج3، ص87).
از نظر علامه، شأن پيامبر در تفسير، شأن معلم قرآن است:
شأن پيامبر در اين مقام تنها تعليم است و تعليم عبارت از اين است که معلم آگاه و خبره ذهن يادگيرنده را به آنچه فهم آن و دستيابي به آن دشوار است، راهنمايي و ارشاد كند، نه به چيزي که فهم آن بدون معلم محال است. در حقيقت تعليم، هموار کردن راه و نزديک کردن مقصد است، نه ايجاد راه و آفرينش مقصد. مقصود معلم از برنامة آموزشياش ارائة نظاممند و سامانيافتة مطالب علمي است بهگونهاي که متعلم مطالب را بهآساني فراگيرد و با آنها مأنوس شود تا در تنظيم و ساماندهي مطالب به زحمت نيفتد و عمر و سرماية خدادادياش تلف نشود يا در آموختن دچار اشتباه نشود (همان، ص75).
چه بسا اگر روايت نبود، به دليل بلندي معارف قرآن و انس ذهني با مطالب سطحي، متوجه معناي برخي آيات قرآن نميشديم؛ اما به هر صورت قرآن مقاصد خود را به رساترين وجه با نصب قراين کافي بيان کرده است. مفسر نيز در تلاش ذهني خود با تدبر در آيات قرآن مييابد كه آنچه ائمه(ع) در مقام تفسير آيات قرآن بيان فرمودهاند، مدلول ظاهر آيات قرآن است و آيات قرآن بهخوبي بر آن دلالت دارد.
بررسي تفسير الميزان نشان ميدهد علامه کاملاً به روايات تفسيري توجه داشته و بهجز روايات مخالف با ظاهر قرآن، تقريباً تمام روايات اهل بيت(ع) را مدنظر داشته است. البته به جاي اينکه در مقام تفسير قرآن، تنها به بيان روايات تفسيري اکتفا نمايد، كوشيده همان معارف بلند را با تدبر در دقايق و ظرايف آيات قرآن تبيين كند. وي در نهايت روايات را مؤيد مطلبي ميشمارد که از ظاهر قرآن به دست ميآيد. تلاش تفسيري علامه در بيان توافق ظواهر قرآن با احاديث اهل بيت(ع)، در نگارش تفسير البيان في الموافقة بين الحديث و القرآن نمايان است. اين تفسير که از ابتداي قرآن تا آية 57 سورة يوسف را دربر ميگيرد، دستماية تفسير الميزان است، به طوري که علامه همان محتوا را با اندکي تفاوت در نظم مطالب، در الميزان جاي داده است.
يکي ديگر از کارکردهاي روايات، آماده کردن ذهن مخاطب براي درک معارف متعالي است. براي نمونه، علامه با اشاره به اينکه معارف توحيدي قرآن بسيار فراتر از بيان وحدت عددي است که فلاسفة مصر قديم و يونان و اسکندريه و حتي مانند ابنسينا به آن پرداختهاند، ميفرمايد:
آنچه قرآن کريم در باب توحيد بيان داشته، اولين گامي است که در تعليم حقيقت اين معرفت برداشته است، اما اهل تفسير و کساني از صحابه و تابعين که به علوم قرآن پرداختهاند و نيز قرآنپژوهان پس از ايشان، اين بحث شريف را به حال خود رها کردهاند، جوامع حديثي و کتب تفسير روايي ايشان در دسترس ماست و در آنها اثري از اين حقيقت شريف به بياني مشروح و روشي استدلالي نيست. کسي جز عليبنابيطالب(ع) پرده از اين حقيقت متعالي برنداشته است؛ تنها کلام اوست که اين راه را گشوده و حجاب را از اين حقيقت متعالي به بهترين وجه کنار زده است... سپس فلاسفة مسلمان پس از هزار سال اين معارف را دنبال و تصريح کردند که اين حقايق را از کلام علي(ع) استفاده کردهاند (همان، ج 6، ص104).
علامه نقش روايات معصومان را در بيان جزئيات معارف قرآن پذيرفته است. وي در اينباره مينويسد:
البته آنچه [دربارة استقلال دلالي قرآن] گفته شد، با اين مطلب منافات ندارد كه پيامبر اكرم(ص) و ائمة اهل بيت(ع) عهدهدار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شريعت ـ كه از ظواهر قرآن به دست نميآيد ـ باشند و همچنين سمت معلمي معارف كتاب را داشته باشند؛ چنانكه از آيات ذيل برميآيد: «وَأنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (نحل: 44) و «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر:7) و «وَمَا أرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلأ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ» (نساء:64) و نيز «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَوَالْحِكْمَةَ» (جمعه:2). به موجب اين آيات پيامبر اكرم(ص) مبيّن جزئيات و تفاصيل شريعت و معلم الهي قرآن مجيد است و همو به موجب حديث متواتر ثقلين، ائمه اهل بيت(ع) را در سِمَتهاي نامبرده، جانشين خود قرار داده است. اين مطلب منافات ندارد با اينكه ديگران نيز با اِعمال روشي كه از معلمان حقيقي ياد گرفتهاند، مراد قرآن مجيد را از ظواهر آياتش بفهمند (طباطبايي، 1379، ص 19 – 20).
پيوند قرآن و عترت در تبيين معارف قرآن و بيان جزئيات عقايد و احکام قرآن از ديدگاه علامه، روشن و بينياز از بحث است. به باور وي تبيين آنچه در ظاهر قرآن بيان نشده، بر عهدة پيامبر و عترت اوست؛ بنابراين، بخش مهمي از معارف دين را بايد از ساحت معصومان(ع) جستوجو کرد؛ ولي اين مطلب منافاتي ندارد با استقلال قرآن در دلالت بر مراد خداوند ـ در حدي که در مقام بيان آن بوده است.
علامه ذيل آية 23 شوري که اجر رسالت پيامبر اكرم(ص) را مودت و دوستي خاندان او معرفي ميکند، ميفرمايد:
تأمل کافي در روايات متواتر واردشده از طريق فريقين ـ مانند روايت ثقلين و حديث سفينه و غير آن ـ که متضمن ارجاع مردم به اهل بيت(ع) در فهم کتاب خدا در حوزة اصول معارف دين و فروع آن و نيز بيان حقايق قرآن است، ترديدي باقي نميگذارد که واجب نمودن مودت ايشان و معادل قرار دادن آن با اجر رسالت، راهي است براي اينکه مردم به عنوان مرجع علمي [در فهم کتاب خدا] به ايشان مراجعه نمايند (طباطبايي، 1393، ج18، ص 46).
روشن است که مراد از مرجعيت علمي اهل بيت(ع) در فهم کتاب خدا اين نيست که مردم بدون تکيه بر روايات چيزي از قرآن نميفهمند؛ بلکه مراد اين است که گفتار ائمه در اين جهت فصلالخطاب و معيار و ميزان هدايت است. اگر مردم در فهم آيهاي اختلاف کردند و با وجود قراين و دليلهاي روشن موجود، هنوز به دليل مکابره، کسي زير بار حق نرفت، گفتار ائمه در اين باب فصلالخطاب و حجتي همگاني است.
بيان تفصيلي اين نکته به مجال بيشتري نياز دارد. در اينجا تنها به اين نکته بسنده ميکنيم که با تمسك به يك سخن علامه نميتوان به ديدگاه ايشان در اين باب دست يافت؛ بلكه بايد به مجموعة سخنان ايشان و نيز زمينههاي صدور آن توجه كرد. وي در بخشي از الميزان آشكارا بيان ميكند كه «تفسير قرآن بدون مراجعه به قرآن و سنت قطعي از مصاديق تفسير به رأي است كه از نظر كتاب و سنت جايز نيست» (همان، ج14، ص133).
به عقيدة علامه، به حكم آية 44 نحل، گفتار پيامبر(ص) در تمام آيات قرآن حجت است و قول كساني كه حجيت سخن رسول گرامي را به غير نص و ظاهر اختصاص ميدهند و آن را تنها در مقام بيان متشابهات و اسرار كلام الهي و آيات نيازمند تأويل حجت ميدانند، صحيح نيست (همان، ج12، ص261). از نظر علامه، هر مفسري براي فراگيري روش تفسير و رسيدن به حقايق قرآن ناگزير از مراجعه به تفسير و تبيين پيامبر(ص) و جانشينان اوست و تمسك به قرآن با كنار گذاشتن سخن مفسران راستين قرآن و بصيرتهايي كه ايشان براي درك حقايق متعالي اين كتاب آسماني به دست دادهاند، راه رفتن در تاريكي است که نتيجهاي جز انحراف از مسير صحيح و فروغلتيدن در پرتگاه تفسير به رأي نخواهد داشت. بنابراين، «ادعاي بيتوجهي علامه به روايات تفسيري کاملاً پوچ و بياساس است» (ر.ک: استادي، 1391).
نظرية استقلال دلالي قرآن با نقدهايي مواجه بوده است که پاسخ به همة آنها در يک مقاله نميگنجد. لذا به برخي از نقدهاي مهمتر ميپردازيم.3
برخي محققان نظرية استقلال بياني قرآن را نپذيرفته و ادلة علامه را در اين نظريه مردود دانستهاند. براي نمونه، استاد سيدان دليل اخير علامه مبني بر «نور بودن قرآن» را چنين ارزيابي کرده است: علامه در اکتفا به قرآن، آياتالاحکام و برخي از آيات معاد را استثنا کرده و بيان پيامبر و معصومان(ع) را در تبيين آنها لازم ميداند. حال جاي اين پرسش از علامه وجود دارد که مگر تبيان و نور بودن قرآن استثناپذير است؟! مگر ميشود گفت که قرآن در موضوع توحيد مثلاً روشن است و به بيان پيامبر نيازي ندارد، اما در موضوع معاد و يا در آياتالاحکام به بيان پيامبر نيازمند است؟! اگر بپذيريم که همة قرآن نور، و همة آيات، بينات است و لازمة نور بودن و بينات بودن را بينيازي از تفسير و توضيح پيامبر(ص) و امامان(ع) بدانيم، نبايد حتي آياتالاحکام و آيات معاد را هم استثنا کنيم، و اگر نور بودن قرآن، منافاتي با اين نکته نداشته باشد که برخي آيات آن در تفسير و تبيين نيازمند سنت باشد، در اين صورت دليلي ندارد که به استناد نور بودن قرآن، سنت را از گردونة تفسير بيرون برانيم و قرآن را بينياز از سنت بدانيم، بلکه ميتوانيم بپذيريم که حتي در صورتي که فهم برخي آيات قرآن ـ چه آياتالاحکام و آيات معاد و چه آيات ديگرـ به توضيح و تبيين روايات متکي باشد، باز هم قرآن، نور است و بينات (گفتوگو با استاد سيدجعفر سيدان،پژوهشهاي قرآني، ش 9 – 10، ص310).
يکي ديگر از محققان در نقد استدلال علامه مينويسد: در کنار آياتي که قرآن را نور و بيانکنندة هرچيز معرفي ميکند، به آيات ديگري نيز بايد توجه کرد که قرآن کريم را سخني سنگين (مزمل: 5) و باعظمت (حشر: 21) معرفي ميکند؛ ازاينرو پيروي از اين روش به منظور تفسير مجموع آيات قرآن کريم و فهم همة مراتب باطني معارف قرآن کارآيي ندارد و مراجعه به منابع ديگر تفسير و در رأس آنها روايات معتبر تفسيري اجتنابناپذير است (ايزدي مبارکه، 1386، دفتر 84، ص19و29).
يکي ديگر از نويسندگان در اينباره گفته: قرآن تبيين کل شيء است ولي ما قاصر از استفاده از آن هستيم و بهترين دليل براي اين مطلب اين است که بزرگان و دانشمندان هنوز نتوانستهاند همة مجهولات خود را با آن برطرف سازند (مهدي، 1385، ص 6). آياتي که قرآن را نور، هدايت و بيان براي مردم و... معرفي ميکند، معنايش اين نيست که مردم بدون وساطت اهل بيت(ع) بتوانند از همة مطالب قرآني استفاده کنند؛ لذا در روايات آمده است که تبيان کل شيء بودن قرآن به پيامبر(ص) و ائمة اطهار(ع) اختصاص دارد (همان).
با تأملي دوباره در نظرية استقلال دلالي قرآن اين سنخ اشکال برطرف ميشود. مراد از نظرية استقلال دلالي اين است که قرآن در بيان مراد خداوند در حدي که در مقام بيان آن است به غير نياز ندارد؛ نه در بيان تفاصيل مطالبي که در آن به صورت کلي بيان شده است و نه در بيان تمام مراتب معاني باطني آن. قلمرو تفسير و مقصود خداوند، همان مقداري است که خداوند با همين عبارات عربي براساس اصول محاورة عقلايي قصد تفهيم به مخاطبان خود داشته است. اگر چيزي از اين محدوده خارج بود، از ظواهر قرآن به دست نميآيد و خارج از محدودة تفسير است. ازاينرو جزئيات احکام و معاد و مانند آن و نيز معارف باطني قرآن، استثنايي بر نظرية استقلال نيست تا آن را نقضي بر ديدگاه علامه بدانيم. روشن است که خداوند مثلاً با جملة «اقيموا الصلوة» درصدد بيان جزئيات و تفاصيل احکام نماز نيست. بيان جزئيات و تفاصيل احکام فقهي و معاد و نيز داستانهاي قرآن و معارف باطني قرآن از حد تفسير ـ به معناي مصطلح ـ خارج است و تبيين آن به عهدة پيامبر(ص) و جانشينان معصوم اوست. بنابراين، نور بودن قرآن استثنابردار نيست، اما قلمرو آن، محدودهاي است که خداوند با ظاهر الفاظ و عبارات قرآن درصدد بيان آن بوده است.
بنابراين اگر مراد از نياز به روايات و وساطت اهل بيت(ع)، براي فهم تمام مراتب و تفاصيل مطالب قرآن باشد، مطلبي درست است که علامه هرگز منکر آن نيست، اما اگر آيات قرآن در حد مفاد ظاهري نيز مبهم و محتاج روايات و وساطت اهل بيت(ع) باشد، قطعاً با نور بودن و تبيان بودن قرآن و برخي روايات (برقي، بيتا، ص270، حديث 360) ناسازگار است.
برخي محققان دليل ديگر علامه، مبني بر «دعوت به تدبر» را ناتمام دانسته و در نقد آن گفتهاند: هرگز لزومي ندارد که همة آيات مربوط به معارف روشن و آشکار باشد. همينکه بخش مهمي از آيات قرآن داراي مفاهيم محکم و بين باشد، باز هم کافي است که خداوند همة انسانها را براي تأمل در آن آيات فرا خواند و از ايشان بخواهد که با تدبر در قرآن، آثار حقانيت وحي و رسالت پيامبر را دريابند (همان، ص312).
طبق اين بيان، دعوت قرآن به تدبر در آياتش، لزوماً به اين معنا نيست که همة آيات قرآن براي همة انسانها موضوع تدبر باشد. اگر مخاطب آن آيات پيامبر(ص) و معصومان(ع) باشند، تمام يا بخش اعظم آيات ميتواند موضوع تدبر باشد، اما اگر مخاطب آن آيات انسانهاي عادي باشند، تدبر در بخشي از آيات، هرچند کم، در حکيمانه بودن اين دعوت کافي خواهد بود. قلمرو موضوع آيات تدبر، به ميزان ظرفيت انسانها وابسته است.
جاي اين پرسش وجود دارد که قرآن وقتي مخاطبان را به تدبر در آيات قرآن فرا ميخواند، از کجا تنها برخي آيات را در مدنظر قرار داده است، نه کل آن را؟ آيا پذيرفتني است که قرآن بگويد: در برخي آيات تدبر کنيد و در برخي ديگر تدبر نکنيد؛ چون اگر هم تدبر کنيد، حتي معناي ظاهري آن را نميفهميد، بايد براي فهم ظاهري آن دسته از آيات نزد پيامبر برويد؟!
بايد توجه داشت که مخاطب ابتدايي اين آيات مشرکان و کسانياند که در حقانيت قرآن ترديد دارند. بيگمان وقتي قرآن ميتواند موضوع تدبر همگاني باشد که تمام آيات آن در حد فهم ظاهري براي همگان فهمپذير باشد. هرگز پذيرفتني نيست که قرآن همگان ـ بهويژه ناباوران به حقانيت قرآن ـ را به تدبر در قرآن فرا بخواند و حتي براي اثبات حقانيت آن به آوردن سورهاي مانند آن (بقره: 23) تحدي نمايد، اما در قرآن سورهها يا آياتي باشد که براي تودة مخاطبان مبهم باشد و مردم بدون بيان پيامبر(ص) و جانشينان او، حتي معناي ظاهري آن را نفهمند.
برخي محققان براي اثبات نياز قرآن به تفسير معصومان در کفايت قرآن در حل تعارضات ظاهري خود ترديد روا داشتهاند. استاد سيدان در اينباره ميگويد: نكتة ديگرى كه نياز تفسير قرآن به روايات را روشن مىسازد، اين است كه به فرض آنكه طبق برخي احتمالات بتوان به اشکال تعارض و مانند آن پاسخ گفت، ولى چنين پاسخي قابل ارائه به ديگران نيست؛ زيرا به هر کلام متعارضي ميتوان جوابي مشابه اين داد. اگر خود اين كتاب و آورندة آن، افرادي را كه سخن آنان در اثبات و تعيين يك احتمال از ميان احتمالات گوناگون سند و حجت باشد، معرفى نكند، همچنان اشكال باقي است. به عبارت ديگر، در موارد بسياري براي فهم آيه نميتوان بهراحتي و بهطور كامل و روشن و قطعي آيه را با آيات ديگر روشن ساخت و مشكل را حل كرد (ر.ک: گفتوگو با استاد سيدجعفر سيدان، همان، ص 316- 317).
در پاسخ به كافي نبودن قرآن براي حل تعارضات ظاهري نيز نگاهي دوباره به آية 82 سورة نساء ميافکنيم: «أفَلأ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلأفًا كَثِيرًا؛ آيا در قرآن نمىانديشند و اگر از نزد غير خدا مىبود در آن ناسازگاري بسيار مىيافتند». مفهوم آيه اين است که تمام کساني که در حقانيت قرآن ترديد دارند با تدبر در آن، به هماهنگي آيات و نبودن اختلاف در آن پي خواهند برد و از رهگذر آن، الهي بودن قرآن را مييابند. هرگز معقول نيست که قرآن تمام مخاطبان ـ بهويژه کساني را که در حقانيت قرآن ترديد دارند ـ به تدبر در قرآن فرا بخواند و فقدان اختلاف در قرآن را دليلي براي الهي بودن آن بشمارد، اما در قرآن آياتي باشد که رفع تعارضات ظاهري آن منحصراً متوقف بر بيان آورندة آن باشد. چنين توقفي با اعجاز قرآن در نداشتن اختلاف کاملاً ناسازگار است. علامه در اينباره مينويسد: آية 82 سورة نساء بر اين دلالت دارد كه شبهاتي نسبت به قرآن وجود دارد و اوهامي مبني بر وجود اختلاف در قرآن به ذهن خطور ميكند؛ اختلافي كه ناشي از تنافي مضمون برخي آيات با يكديگر است...؛ اما قرآن خود راه حل اختلاف و تعارض را معين نموده است و آن تدبر در قرآن است. قرآن صراحتاً اين نكته را بيان ميدارد كه با برخي آيات قرآن ميتوان مسئلة تعارض ظاهري آيات ديگر را حل نمود و به اين وسيله، شبهه را از اذهان زدود؛ لذا كسي كه در جستوجوي كشف مراد خدوند است، بايد از برخي آيات براي فهم آيات ديگر مدد بگيرد و برخي آيات را شاهد بر آيات ديگر قرار دهد و آيهاي را با آية ديگر به سخن درآورد (طباطبايي، 1393، ج 7، ص 167).
بيترديد تفاصيل احکام و مصاديق بسياري از آيات و برخي سطوح معارف قرآن را بايد از پيامبر(ص) جستوجو کرد. بيان پيامبر در تمام اين موارد، يقيناً حجت است، ولي همة اينها مطالبي فراتر از ظاهر آيات است. اگر کسي با زبان عربي و اسلوب محاوره آشنايي کافي داشته باشد، آنچه را خداوند با اين آيات درصدد بيان آن بوده، بهروشني خواهد فهميد و هيچ تعارضي در قرآن نخواهد يافت.
اما اينکه برخي منتقدان گفتهاند «در تفسير آية 82 سورة نساء اختلاف است و استدلال فقط بر بعضي احتمالات تمام است» (مهدي، 1385، ص 69)، اشکالي ناتمام است؛ زيرا هرگز اختلاف برخي مفسران در معناي يک آيه دليل ناتمام بودن استدلال به آن نيست. مفهوم روشن آية مذکور اين است که هرکس در قرآن تدبر کند، هيچ اختلافي در آن نخواهد يافت. لذا طبق مفاد اين آيه هر اختلافي ـ هرچند ناشي از درک نكردن درست آيات متشابه باشد ـ با تدبر در قرآن قابل رفع است.
از جمله دليلهاي ديگر نظرية استقلال، روايات عرض است. مفاد دليل عرض اين بود که اگر فهم مقاصد قرآن، متوقف بر بيان معصوم(ع) باشد، دَوري آشکار پيش ميآيد؛ زيرا روايات حجيت خود را پس از عرضه بر قرآن اخذ ميکنند. برخي محققان در نقد دليل مذکور فرمودهاند: دوري در كار نيست؛ چون جهت توقف فرق دارد. توضيح اينكه طبق فرمايش علامه قرآن زماني ميتواند مرجع روايات باشد كه دربر دارندة همة معارف و مفاهيم روايي باشد: «عرض الروايات المنقولة عن النبي(ص) على كتاب اللّه، لا يستقيم معناها الاّ مع كون جميع ما نقل عن النبى(ص)، ممّا يمكن استفادته من الكتاب ولو توقف ذلک علي بيان النبي(ص) کان من الدور الباطل وهو ظاهر» (طباطبايي، 1393، ج3، ص85). اشكال اصلي در همين قسمت عبارت است؛ زيرا عرضه داشتن روايات به قرآن براي تشخيص صحيح از غيرصحيح است و عرضة روايات بر قرآن به اين نيست كه حتماً قرآن دربارة يكايك احاديث، سخني به تصريح داشته باشد و همة احاديث در قرآن باشد، بلكه عرضة روايات بر قرآن براي اين است كه آن روايات، ناهمخوان با آيات و مخالف قرآن نباشند، نه اينكه حتماً جهت تأييدي در خصوص محتواي هر روايت در آيات بيابيم. از طرف ديگر نياز عرضة قرآن بر روايات، براي تبيين و تشريح بخشي از آيات است كه بدون روايات تبيين نميشود (ر.ک: گفتوگو با استاد سيدجعفر سيدان، همان، ص312-313). همچنين بايد توجه داشت كه قرآن در موارد بسياري خود، مخاطبانش را به غيرخودش ارجاع داده و از جمله فرموده است: «وَأنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ» (نحل: 44) يا فرموده است: «بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» (عنکبوت: 49). ظهور اينگونه آيات در اين است كه هرگاه كساني كه شأنيت فهم قرآن را دارند، به آيهاي رسيدند كه تفسير آن را ندانستند، به «الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» مراجعه كنند (همان، ص 313 – 314؛ نيز ر.ک: مهدي، 1385، ص 99ـ 100).
ظاهر عبارت علامه در عبارت مذکور اين است که تمام آنچه از پيامبر اکرم(ص) نقل شده، از قرآن نيز قابل استفاده است؛ اما اين مفاد ظاهري عبارت است، حال اگر در جايي علامه نصي بر خلاف اين داشت، از اين ظاهر دست برميداريم، چنانکه در جمع عرفي ميان دو سخن قاعده همين است. علامه ذيل آية شريفة «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ» (نحل: 89) مينويسد:
ازآنجاکه قرآن کتاب هدايت براي تمام مردم است و قرآن از چنين جايگاهي برخوردار است، مراد از «كُلِّ شَيْءٍ» در آيه «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِّكُلِّ شَيْءٍ» (نحل: 89)، هر چيزي است که به امر هدايت مردم بازميگردد؛ بنابراين قرآن بيانکنندة کليات همة امور مرتبط با هدايت انسانهاست؛ البته اين نظرية تفسيري، مبني بر ظاهر واژة تبيان است. توضيح آنکه ظاهر تبيان، بر «بيان معهود و متعارف» دلالت دارد که همان اظهار مقاصد از طريق دلالت لفظي است. ما نيز بهطور معمول از ظاهر قرآن تنها کليات علوم و معارف مرتبط با هدايت بشر را درک ميکنيم؛ اما برخي روايات بر اين دلالت دارند که علم گذشته، آينده و آنچه تا روز قيامت به وقوع خواهد پيوست در قرآن آمده است. اگر چنين رواياتي صحيح باشد، لازمهاش اين است که تبيان بودن قرآن براي تمام معارف اعم از جزئيات و کليات و امور هدايتي و غير آن فراتر از راه دلالت لفظي باشد؛ بنابراين شايد در قرآن اشاراتي از غير طريق دلالت لفظي باشد که کاشف اسرار و امور پنهاني باشد که راهي براي فهم متعارف به آن نيست (طباطبايي، 1393، ج12، ص325).
به تصريح علامه ما از ظاهر آيات قرآن تنها کليات علوم و معارف مرتبط با هدايت بشر را درک ميکنيم، اما تبيين آنچه در قرآن بهاجمال آمده است، به عهدة پيامبر(ص) و جانشينان اوست. به باور وي يکي از وظايف رسول خدا(ص)، تشريع و قانونگذاري براساس وحي غيرقرآني است و آن همان بيان تفاصيلِ مطالبي است که آيات قرآن بهاجمال بيان کرده است؛ چنانکه آية 89 سورة نحل بر آن دلالت دارد (همان، ج 4، ص 388).
با توجه به عبارات علامه، ترديدي باقي نميماند که مراد وي از عرضة روايات بر قرآن، عرضة مفاد آن بر کليات و اصول برگرفته از قرآن است. در اين صورت اگر اين جزئيات با کليات و اصول مندرج در قرآن منافات داشت، به صحيح نبودن روايات حكم ميشود. دستکم، قدر متيقن مفاد روايات عرض همين است. حال اگر فرض کنيم که قرآن در همين حد، يعني در حدي که خداوند با اين عبارات درصدد بيان آن بوده است، مبهم باشد، آنگاه چگونه ميتواند معياري براي تشخيص روايات صحيح از سقيم باشد؟! اگر فرض کنيم که قرآن در اين حد نيز نيازمند تبيين پيامبر اکرم(ص) يا معصومان(ع) باشد، همان دور باطل پيش ميآيد؛ زيرا از سويي فهم ظاهر قرآن را متوقف بر بيان معصوم دانستهايم و از سوي ديگر همين ظاهر قرآن را معياري براي تشخيص صحت روايات معرفي کردهايم؛ جهت توقف از هر دو طرف يکي است و آن حدي از مراد الهي است که از ظاهر قرآن فهميده ميشود و خداوند با اين عبارت درصدد بيان آن بوده است.
با توضيحي که گذشت، عبارات صريح علامه در اين باب قرينه بر اين است که مراد وي از «جميع ما نقل عن النبي» در عبارت مذكور، تمام چيزهايي است که پيامبر(ص) در مقام تفسير قرآن، يعني بيان مفاد ظاهري آن، فرمودهاند؛ نه بيش از آن. تبيين آيات و تشريح جزئيات و تفاصيل احکام و عقايد و مانند آن ـ چنانکه گذشت ـ غير از تفسير ظاهر آيات است. قرآن در بيان مقاصد خود در حدي که در مقام بيان بوده به غير نياز ندارد، اما تبيين و تشريح جزئيات و تفاصيل آيات به عهدة پيامبر(ص) و جانشينان اوست.
1. در نگاه علامه، تفسير، بيان معاني آيات قرآن و کشف مقاصد آن است. در ميان آيات قرآن آيهاي نداريم که مفهوم (مفاد استعمالي) آن پيچيده و به کشف نيازمند باشد؛ آنچه به بيان و کشف نياز دارد، مراد خدا از اين عبارات است که عمدتاً به جهت تعالي معارف قرآن و انس ما با معاني سطحي و مصاديق مادي، از نظر ما پوشيده است.
2. علامه براي نظرية استقلال قرآن در دلالت، به دليلهاي متعددي از جمله عموميت خطابات قرآن، دعوت عمومي به تدبر در قرآن، آية نداشتن اختلاف، اوصاف قرآن و روايات عرض تمسک کرده است.
3. به باور علامه قرآن در حدي که درصدد بيان آن بوده، کاملاً رسا و گوياست و فهم مراد خدا در اين محدوده متوقف بر منبع ديگري نيست. البته در تفاصيل احکام و عقايد، ناگزير به رجوع تبيين معصومان(ع) هستيم، ولي تبيين تفاصيل خارج از محدودة تفسير است؛ لذا نقضي بر نظرية استقلال دلالي قرآن نيست.
4. علامه نظرية استقلال دلالي قرآن را مبناي روش تفسير قرآن به قرآن قرار داده است. به باور علامه بهترين روش براي کشف مراد خداوند، تدبر در آيات و تفسير قرآن به قرآن است.
5. علامه معصومان(ع) را معلم قرآن ميداند. به نظر وي روش تفسير را بايد از ايشان آموخت. علاوه بر اين، ايشان زمينة فهم بسياري از آيات را براي ما مهيا ميسازند و بدون راهنمايي آنان رسيدن به مقاصد بلند برخي آيات، بسيار دشوار است؛ اما به هر صورت ايشان ما را به مطالبي راهنمايي ميکنند که از ظاهر همين آيات قابل استفاده است و چيزي را بر ظاهر آيات تحميل نميکنند. افزون بر اين، تبيين آيات و بيان تفاصيل آنچه در قرآن بهاجمال آمده به عهدة معصومان(ع) است. وانگهي، سخن ايشان فصلالخطاب و معيار و ميزان هدايت در فهم کتاب خداست.
6. يکي از وجوه مسلم اعجاز قرآن دوري از اختلاف و تناقض است. قرآن تمام کساني را که در حقانيت قرآن ترديد دارند، به تدبر در آن فراخوانده و نداشتن اختلاف را دليلي بر الهي بودن متن آن دانسته است؛ بنابراين تمام اختلافات بدوي که عمدتاً از ابهام و تشابه در برخي آيات قرآن ناشي ميشود، با تدبر در آيات قرآن قابل رفع است. اگر معصومان نيز مطلبي در اين باب فرمودهاند، ارشاد و راهنمايي به همان مطالبي است که با تدبر در قرآن قابل دستيابي است. پذيرفتني نيست که رفع تعارضات ظاهري قرآن متوقف بر بيان کساني باشد که حجيت سخن آنان متوقف بر اعجاز قرآن است.
7. روايات عرض، دليلي متقن بر استقلال قرآن در دلالت بر مقصود است؛ زيرا اگر فهم مفاد قرآن ـ در حدي که درصدد بيان آن است ـ متوقف بر روايات باشد، دوري باطل پيش خواهد آمد. جهت توقف نيز همان حد مراد ظاهر آيات قرآن است که از سويي معياري براي تشخيص روايات صحيح از سقيم قلمداد شده و از سويي بهزعم مدعيان، فهم تمام آن، يا دستکم مقداري از آن، متوقف بر بيان معصوم(ع) است.
قرآن كريم، ترجمة ناصر مکارم شيرازي.
قرآن كريم، ترجمة محمدمهدي فولادوند.
استادي، رضا، سخنراني آيتالله رضا استادي در همايش ملي مباني و روش تفسيري علامه طباطبايي، ارديبهشت 1391، قم، مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، http://hamayesh.iki.ac.ir
ايزدي مباركه، كامران، «تأملاتي در ميزان كارايي روش تفسير قرآن به قرآن»، (تابستان 1386)، مقالات و بررسيها، ش 84،، ص 13 ـ 32.
بابايي، علياكبر، غلامعلي عزيزيكيا، مجتبي روحاني راد،(1379) روششناسي تفسير قرآن، زير نظر محمود رجبي، تهران، انتشارات سمت.
بابايي، علياكبر،(1386) مكاتب تفسيري، ج2، تهران، انتشارات سمت.
برقي، احمدبن محمدبن خالد،[بيتا] المحاسن، ج 1، تحقيق: سيدجلالالدين حسيني، تهران، دار الكتب الاسلاميه.
جرجاني، ابوالحسن علي بن محمدبن علي الحسيني،(2009م) التعريفات، چ سوم، بيروت، دار الكتب العلميه.
رجبي، محمود و همكاران، «نشست علمي مفهومشناسي تفسير قرآن به قرآن از ديدگاه علامه طباطبايي»، (بهار و تابستان 1387)، قرآنشناخت، سال اول، شماره اول، ص230.
رجبي، محمود،(1383) روش تفسير قرآن، قم، پژوهشكدة حوزه و دانشگاه.
رستمنژاد، مهدي، «استقلال قرآن در بيان و نقش روايات در تفسير از منظر علامه طباطبايي»، (پاييز و زمستان 1390)، قرآنشناخت، ش 8، ص 120 – 144.
رضايي تهراني، علي، «نگاهي به گفتگو درباره الميزان»، (پاييز و زمستان 1376)، پژوهشهاي قرآني، ش 11-12، ص 256 ـ 283.
زركشي، محمدبن عبدالله،(1408ق) البرهان في علوم القرآن، تحقيق: مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دار الفكر.
زندگينامه آيتالله سيدجعفر سيدان، پايگاه اطلاعرساني آيتالله سيدان، WWW.seyyedan.com
سيوطي، جلالالدين عبدالرحمن،[بيتا] الاتقان في علوم القرآن، تحقيق: محمد ابوالفضل ابراهيم، منشورات شريف الرضي، بيدار.
طباطبايي، سيدمحمدحسين،(1379) قرآن در اسلام، چ نهم، تهران، دار الکتب الاسلامية.
ـــــ،(1393ق) الميزان في تفسير القرآن، چ سوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
عياشي، محمدبن مسعودبن عياش،[بيتا] تفسير العياشي، ج2، تحقيق: سيدهاشم رسولي محلاتي، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه.
كليني، محمدبن يعقوب،(1365) الكافي، چ چهارم، تهران، دار الكتب الاسلامية.
مصباح، محمدتقي،(1389) «الميزان و روايات تفسيري»، تهيه و تنظيم: مهدي حسينيان قمي، سمات، شماره 3.
مهدي، عبدالنبي،(1385) روش صحيح تفسير قرآن (تحليل و نقد نظريه استقلال قرآن)، تهران، مرکز فرهنگي انتشارات منير.
ميري، سيدسعيد، «نظريه استقلال قرآن، مصاف علامه طباطبايي با اخباريان»، (تابستان 1379)، بينات، سال هفتم، ش 2(پياپي 26)، ص 121- 131.
1. در زبان عربي از اين اصطلاح با عنوان «عملية االتفسير» ياد ميشود.
2. مدلول، معنا و مقصود قريبالمعني است و علامه در مواردي آنها را به يک معنا گرفته و بر يکديگر عطف کرده است (براي نمونه ر.ک: طباطبايي، 1393، ج1، ص 16؛ ج3، ص 22). بنابراين، صرف اختلاف تعبير، دليل بر نظارت تعريف بر چند مرحله نيست.
3. از مهمترين منتقدان نظرية علامه استاد سيدان است که نقدهاي ايشان از ديد نزاهت قلم و اهميت، درخور توجه ويژه است. (ر.ک: پژوهشهاي قرآني، ش 9 و 10 ـ ص 306 ـ 320)؛ البته استاد علي رضايي تهراني پاسخهايي عالمانه به نقدهاي استاد دادهاند، اما مقاله حاضر به برخي نقدها پاسخهاي ديگري داده و به نقدهاي ديگري نيز پرداخته است. (ر.ک: رضايي تهراني، 1376)